راندي ز نظر، چشم بلا ديده‌ي ما را

شاعر : وحشي بافقي

اين چشم کجا بود ز تو، ديده‌ي ما را راندي ز نظر، چشم بلا ديده‌ي ما را
اين بخت نباشد سر شوريده‌ي ما را سنگي نفتد اين طرف از گوشه‌ي آن بام
شرح عطش سينه‌ي تفسيده‌ي ما را مرديم به آن چشمه‌ي حيوان که رساند
اين عرصه‌ي شترنج فرو چيده‌ي ما را فرياد ز بد بازي دوري که برافشاند
چشم دل از تيغ نترسيده‌ي ما را هجران کسي، کرد به يک سيلي غم کور
دامن مزن اين آتش پوشيده‌ي ما را ما شعله‌ي شوق تو به سد حيله نشانديم
خرسند کن از خود دل رنجيده‌ي ما را ناگاه به باغ تو خزاني بفرستند
پاشيد نمک، جان خراشيده‌ي ما را با اشک فرو ريخت ستمهاي تو وحشي